همانطور که در شماره قبلی اعلام نمودیم، قصد داریم بخش جدیدی را با عنوان «داستان فرزندان سمر» به سایت اضافه کنیم که شامل مصاحبهها، دلنوشتهها و دستنوشتههای آنان میباشد. این دومین شماره است که با یکی دیگر از فرزندان سمر مصاحبه میکنیم.
در این مطالب، حریم شخصی افراد حفظ میگردد و نامی از آنها برده نمیشود.
قبل از تشخیص بیماری سرطان
من قبل از اینکه تشخیص سرطان را بگیرم، دانشجوی ترم ۱ رشته روانشناسی بودم. اگرچه از اینکه پزشکی قبول نشده بودم و اجبارا به رشته روانشناسی میرفتم احساس ناراحتی میکردم اما؛ نمیدانستم که روانشناسی قرار است چه نقش مهمی در زندگیام بازی کند.
ضمنا، در رشته شنا توانسته بودم قهرمان استان شوم و حتی کارت نجاتغریق خودم را نیز اخذ کردم. از نظر اقتصادی هم مشکل زیادی نداشتم و اگرچه پدرم در کودکیام فوت کرده بود ولی؛ مادری داشتم که وظایف خودش و نقش پدر را به خوبی برایم ایفا میکرد.
سرطان خون و آغاز دوره خاطرهانگیز درمان
در آن دوران، مدتی بود که علائمی نظیر: خارش بسیار شدید پوست و تعریق شبانه داشتم اما دکتر پوست اعلام نمود که این مشکل بخاطر آب استخر است. بعد از مراجعه به دکتر عمومی او من را به آنکولوژیست ارجاع داد و او حدس زد که مبتلا به «لنفوم هوچکین» هستم. البته من هیچ دانشی در این موارد نداشتم و به هر ترتیب، بعد از اینکه حدس وی به یقین بدل شد درمان من را آغاز کرد.
بعد از طی یک مرحله درمان تازه به من گفته شد که شیمی درمانی انجام دادهام. من تا قبل از آن، تصور نادرستی از شیمی درمانی داشتم و فکر میکردم که این کار را در اتاق خاصی انجام میدهند و اندکی هم از آن ترس داشتم. اما وقتی اولین مرحله از شیمی درمانی را انجام دادم، بسیار احساس خوبی میکردم. خارش شدید پوستیام خوب شده بود و چون میدیدیم که این کار توانسته من را خوب کند، دید بسیار مثبتی به آن پیدا کردم.0
تردید داشتم که "آخه این چرا اینقدر راحته! دیدم که شیمی درمانی فقط یک سرم است که به بدنم وصل میشود نه چیز خاصی!" و قرار شد که هر 2 هفته یک بار این کار را انجام دهم. تازه متوجه شده بودم که مبتلا به سرطان خون هستم و شروع کردم به مطالعه منابع مختلف در مورد این بیماری و با خودم عهد کرده بودم که: "اگر سرطان درمانی شدنی نبود که این همه دارو برایش ساخته نمیشد. وقتی دارو هست، یعنی درمان هم هست."
واقعا وقتی متوجه شدم که بالغ بر ۱۲-۱۳ نوع دارو برای این بیماری وجود دارد، حسابی خیالم راحت شد. در همان دوران، بعضی از طرافیانم و فامیلها، انگار ناخواسته تلاش میکردند که من را از این بیماری بترسانند و گویا حس میکردند که چون من آن را جدی نمیگیرم برایم خطرناک است. در صورتی که من میدانستم آنها اشتباه میکنند و من بهتر است که طرز فکر خودم را ادامه دهم.
من در بخشی از دوره درمانم، بدنم به سختی به داروها جواب میداد ولی دکتر من میگفت: همینکه بدتر نشدی خودش یک نشانه مثبت است. دورههای مختلفی طی شد که از ۲۱ سالگی تا ۲۵ سالگی من را دربرگرفت و من در استیج (Stage) ۳ ب قرار داشتم.
دوره بعد از درمان سرطان
اما من در تمام این دوران سر همان عهدی که با خودم بسته بودم، ماندم و هیچ وقت احساس بدی به خودم راه نمیدادم. حتی الان که دیگر آن دوران طی شده و من در بهبودی کامل قرار دارم، اندکی درد در ریه سمت چپ احساس میکنم ولی به نظرم این فقط یک یادآوری است که به من میگوید یادت باشد که چه مریضی را پشت سر گذاشتی و چقدر باید روی خودت کنترل داشته باشی. هربار که نفس عمیقی میکشم و اندکی آن درد را حس میکنم، میگویم خدایا شکرت، من آرزو داشتم یک زمانی خوب شوم، حالا خوب شدهام و این درد کوچک فقط برایم یک یادگار است.
نقش اطرافیان در بهبودی
در 4 سالی که درمان من طول کشید، کم کم بسیاری از اطرافیانم خسته شدند و کنار کشیدند. گاهی احساس تنهایی میکردم و حتی خودم بعضی وقتها نوبت شیمی درمانی میگرفتم یا دارو میخریدم.
اطرافیانم تا یکی دو سال اول از من حمایت کردند ولی بعد خسته شدند. خودم برای خودم ماندم و برای خودم تلاش کردم. هیچ وقت کسی شب کنار من نماند. "بقیه مادرشان برایشان آب میوه میگرفت؛ من حتی خودم برای خودم آب میوه میخریدم."
بزرگترین دستاورد این دوره این بود که رابطهام با خودم خیلی بهتر شد. در بیماری، لذتم از خوردن چایی بیشتر از الان بود و قدر تک تک لذتها و فرصتها را میدانستم.
به نظرم، گاهی وقتها اطرافیان اگرچه سعی میکنند به فرد انرژی مثبت بدهند ولی ممکن است این کار را به شکل اشتباهی انجام دهند. مثلا، نیازی نیست که به او جملههای انگیزشی تکراری بگویند، بلکه کافی است لحظات او را شادتر نمایند. چرا که او خودش از همه آگاهتر است.
تاثیر بیماری سرطان بر زندگیام
اگرچه بیماری سرطان فارغالتحصیلی من را به تعویق انداخت و موجب شد که شنا را رها کنم ولی؛ چیزهای بیشتری به من داد.
مثلا یوگا را به من داد (میخندد). باعث شد انتظاراتم از دیگران واقعبینانهتر شود. دیگر با علاقه میرفتم سراغ رشته روانشناسی و با ولع کتابهایش را میخواندم. جالب است که من، بعد از درمانم، با نمرههای خیلی خوبی فارغالتحصیل شدم و ترم آخر معدلم بالای 19 شد. در حالیکه قبل از تشخیص سرطان، معدلم حدود 14 بود چون اصلا درس نمیخواندم. حتی 2 ترم را با مریضی رفتم دانشگاه که در همان دو ترم هم نمرههایم عالی شدند.
برای من، زندگی پربارتر نتیجه سرطان است. تا وقتی نفهمیدم که زندگی چقدر محدود است، لذتی نمیبردم. حالا میدانم ما آدمها زندگی نامحدودی نداریم و این باعث میشود که از هر روز خودم لذت ببرم. واقعا درکم از همه چیز افزایش یافت. الان حتی اگر کسی سرما خورده باشد، مراقب حرفهام و رفتارم هستم. دوست دارم کسانی که کنارم هستند حالشان خوب شود.
به کسانی که تازه تشخیص سرطان گرفتهاند میگویم که وقتی معنای درد را بفهمید، آن درد را و آن موقعیت را برایتان لذتبخشتر میکند. ویکتور فرانکل در کتاب «در جستوجوی معنا» میگوید: "هر چیزی معنایی دارد، فقط وظیفه ما این است که در آن موقعیت دنبال معنایش بگردیم. معنایی که به آن موقعیت میدهیم، کمک میکند تا با آن راحتتر کنار بیاییم. درد موقعیت نیست، معنایی که به درد یا بیماری میدهیم، آن موقعیت را به وجود میآورد."
آشناییام با موسسه خیریه سمر
به واسطه فردی توی یک داروخانه با این موسسه خیریه آشنا شدم. وقتی به مددکار سمر مراجعه کردم گفتند که مدرک من ناقص است و میتوانم آن را بعدا هم بیاورم و مشکلی نیست. اما من در آن لحظه بسیار عصبانی شدم و شروع کردم به داد و بیداد در حالیکه آنها، با آرامش با من حرف میزدند. هر جای دیگری بود من را پرت میکردند بیرون (میخندد) ولی آنها برایم چایی با بیسکوییت آوردند و به آرامش دعوتم کردند.
یکی بهم گفت حالا تو کلاسهای سمر را بیا (این را با خنده اضافه میکند که) "قشنگ فهمید حالم بده!" من رفته رفته عاشق محیط سمر شدم. با خانم شهرزاد آیرم آشنا شدم و صمیمیت ایشان من را جذبشان کرد. احساس میکردم که سالهاست این آدم را میشناسم. با همه حرف میزد و فرقی بین بچهها نمیگذاشت. اینکه خانم آیرم میگوید همه فرزندان سمر فرزندان من هستند، عین واقعیت است. سمر مددکارهای بسیار خوب و مهربانی هم دارد.
خدمات جامع کیفی موسسه خیریه سمر
از میان خدمات جامع کیفی سمر، مشاورههای انفرادی برای من خیلی مفیدتر بودند. من خیلی چیزها از آن یاد گرفتم. من به مشاورم گفتم ببین من میخواهم در آینده همکار تو بشم. میخواهم ببینم تو چکار میکنی تا من هم همان کار را برای دیگران انجام دهم. در آنجا با شغل آینده خود آشنا گشتم و یاد گرفتم که چطور میتوان یک مشاور خوب بود.
هرچند از کمکهزینههای دارویی سمر هم بهره میبردم و این کمکهزینهها به روند درمانم بسیار کمک رساند.
الان دانشجوی ارشد روانشناسی بالینیام و آماده ورود به دنیای مشاوری هستم، ولی هنوز هم هروقت به آن کلاس و مشاور آنجا فکر میکنم، حالم بهتر میشود. یادم است آن موقع هر روزی که به کلاسهای سمر میرفتم، حالم تا یک هفته خوب بود. کلاس یوگا را هم خیلی دوست داشتم. کلا مربیهای سمر خیلی شاد و دوستداشتنی بودند.